مهيارمهيار، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

مهيار دليل خوشبختي مامان و بابا

شيريني

مهيار چند روزه خيلي بد ميخوابه همش با گريه... نميدونم مال مريضيشه يا از شير گرفتن ديروز كه 20 دقيقه بغلم بود تا چشماش گرم خواب شد، هنوز شونه سمت راستم درد مي كنه خلاصه اين جمعه كه آقاي همسر خونه تشريف داشتن و مهيار با كلي ماجرا بالاخره خوابيد. به كمك آقاي همسر و پيشنهاد ايشون تصميم گرفتيم امتحاني شيريني آردي درست كنيم بلكه يه دست گرمي باشه براي نزديك عيد تا يه نمونه از شيريني هاي عيد رو خودمون درست كنيم و امسال به مهمونامون شيريني خونه گي هم بديم. به كمك همسر كه خيلي هم كمك كردن درستش كرديم و خوشبختانه خوب هم شد و تصميممون  براي شيريني عيد قطعي شد . اينم از شيريني آردي خونه گي: با بد قلقي و بد خوابي و مريضي مهيار خيلي سرخوشم ...
10 اسفند 1392

مادر بودن يعني....

حالا كه مهيار داشت يواش يواش عادت مي كرد به شير نخوردن و البته همچنان بهانه گير و زود رنج و..... شب نخوابي ما همچنان ادامه دار شده و بدتر از قبل...چرا؟ مهيار سرفه هاي شديد ميكنه تو خواب و دوباره مريضي شربت آويشن و سرماخوردگي داره مي خوره بدتر از همه اينكه من هر كاري مي كنم شير پاستوريزه نميخوره كه نميخوره! ساده نميخوره شير عسل نميخوره، شير خرما نميخوره، شير موز نميخوره! به هر نحوي ما خواستيم بهش شير بديم نشد كه نشد. خيلي نگرانشم چون شير ديگه نميخوره و مريض هم شده..خدايا زودتر خوب بشه.. مادر بودن رنجي است كه با عشق همراه است... مادر بودن موهبتي است كه خداوند به من ارزاني خواهد داشت... زيرا مرا شايسته اين رنج و عشق خواهد ...
10 اسفند 1392

آقا مهيار دوباره فيلش ياد هندوستان مي كنه

الان 5 روزي ميشه كه مهيار ديگه كلا" شير نميخوره، يه كم بهانه گير شده و زود گريه مي افته الهي مامان فداش كه وقتي يادم مي افته اشك تو چشام جمع مي شه ، چه ميشه كرد بايد اين مراحل طي بشه ميگن يه مدت اينجوريه بعد خوب ميشه!نميدونم خداكنه زود تر خوب بشه. روز اول كه ديگه كامل شيرو قطعش كردم خيلي اذيت شد ..تا در خواست شير مي كرد ميگفتم اوف شده، زخم شده و درد ميكنه.... صبرزرد زدم روي سينه و روشو هم چسب زدم وقتي ديد اول ميگفت بازش كن بعد يه كم مكث كرد و گفت ببندش. خلاصه موقتي منصرف شد ولي تا شب كلي خواست و بازهم همون ماجرا... خوشبختانه كار به اونجا نكشيد كه ازش بخوره چون صبر زرد خيلي تلخ و بد مزه است ، منم دلم نمي خواست مزه كنه و دهنش بد مزه شه(آخه...
6 اسفند 1392

برايت من خدا را آرزو دارم

بعد از يه مسافرت سه روزه و همچنان ادامه ماجراي از شير گرفتن به مرحله اي رسيديم كه ديگه روزا بهش ندادم و الان از ديشب فقط موقعه خواب بوده امشب هم ميخواستم كه موقعه خواب بهش بدم، قبلشم خيلي بهانه گرفت و گريه كرد ولي ندادم تا خودش سرشو گذاشت روي بالشش و خوابيد. خيلي دلم سوخت خيلي ولي چاره اي ني س ت.. دلم گرم خداونديست كه با دستان من گندم براي يا كريم خانه ميريزد ، چه بخشنده خداي عاشقي دارم كه ميخواند مرا با آنكه ميداند گنهكارم! دلم گرم است ، نميدانم بدون لطف او تنهاي تنهايم... برايت من خدا را آرزو دارم! ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ...
30 بهمن 1392

بيشتر از هميشه دوستش دارم

امشب خيلي بد جور گريه كرد و درخواست شير ازم ميكرد كه واقعا" دلم سوخت. خيلي اذيت ميشه ، خيلي فكرم در گيرشه.. احساس مي كنم بيشتر از هميشه دوستش دارم. وقتي ازم شير ميخواست يك لحظه مي خواستم تسليم شم. الان ديگه فقط وقتايي كه ميخواد بخوابه و وقتايي كه بيدار ميشه ميخوره ، امروز 9 ساعت نخورد. ...
20 بهمن 1392

از شير گرفتن مهيار

امروز بالاخره تصميم قطعي گرفتم كه شروع كنم (آخه يك ماهه كه مدام دارم بهش فكر مي كنم كه چيكار كنم و چيكار نكنم و استرس زيادي دارم ) در نهايت با كلي تحقيق و مطالعه و مشورت تصميم گرفتم كه آروم آروم كمش كنم تا زياد اذيت نشه.آخه مهيار خيلي شير ميخوره و خيلي وابسته است امروز از ساعت 9/30 كه بيدار شد نخورد تا 3 بعد از ظهر با وجود سرما ولي بردمش بيرون از خونه تا سر گرم بشه و كمتر درخواست كنه. اولين روز شروع يه اتفاق بد و وحشتناك افتاد; آقا مهيار لطف كردن آيينه ( آينه شمعدون عروسيمو ) زد شكست. لحظه اي كه داشت مي افتاد ديدمش و جيغ زدم با جيغ من مهيار دويد و اومد كنار و باز هم خدا رحم كرد و آيينه روش نيوفتاد. ...
16 بهمن 1392

مسواك

چند روزي بود كه با بابا مهدي تصميم گرفتيم كه براي آقا مهيار مسواك و خمير دندون بگيريم آخه ديگه وقتشه الان وارد ماه 23 شده دندوناشم كه ديگه خيلي وقته كامل شده. خودشم ابراز علاقه ميكنه يعني وقته ما مي گيم ميخوايم مسواك بزنيم حتما" بايد بياد و نگاه كنه. بعدم مسواكو ازمون ميخواد كه با كلي توضيح و كلك و... منصرفش ميكنيم. و بالاخره امروز رفتيم و براش مسواك و خمير دندون مخصوص خودشو خريديم. آخر شبم كه مسواك و خمير دندونشو ديدي كلي ذوق كرد و هنوز توضيحات من براي نحوه استفاده ازشون تمام نشده بود كه داد زد:" مسكافو بده " و گرفت و سريع توي دهنش كرد و مثلا" شروع كرد مسواك زدن! البته بعدشم كه مسواك رو ما نتونستيم بذاريم توي دستشويي و آقا مهيار تا ...
26 دی 1392

شعر خوندن

صبح تو آشپزخونه مشغول بودم، صداي مهيارو شنيدم اول فكر كردم اشتباه ميكنم دقت كردم ..ديدم داشت ميخوند: ميرم مدرسه، جيبام پره گردو و پسته،... چه لذتي مي بريم ما مادرا وقتي كه ميبينيم بچه مون يه چيزي رو براي اولين بار ياد مي گيره و انجامش ميده هر وقت ميخواستم برم مدرسه براش اين شعرو ميخودنم و آمادش ميكردم كه ميخواد يه نصف روز منو نبينه.. حالا امروز اولين بار بدون هيچ كمكي خودش شعرو ميخوند. ولي نميدونم چرا به جاي فندوق ،گردو! ! شايدم به اين دليل كه هميشه تو آجيل و تنقلات ما پسته و گردو با هم اند. ...
24 دی 1392

خريد اسباب بازي

امروز رفتيم خريد اسباب بازي، خانه سازي ، كاميون ، گل بازي بهداشتي، زبان آموز كانگورو ،برچسب و.. اول كاميونو نشونش داديم و كلي ذوق كرد، چند دقيقه بعدش خانه سازي رو كه با خوشحالي اومد سمتشونو داد زد و گفت: خانه سازي.. (پسر گلم، بابا خيلي دوست داره خودش كاميونتو با مايع دستشويي شست تا شما با خيال راحت باهاش بازي كني.) اينم چند تا عكس از مهيار و اسباب بازيهاي جديدش: اينم اولين چيزي كه مهيار با خانه سازيش ساخت. خودش گفت برج ساختم چون ما قبلا" با مكعباي رنگيش اين كارو براش مي كرديم: ...
10 دی 1392

تولد يك سالگي

پسرم ، يك پاييز يك زمستان يك بهار ويك تابستان را ديدي، زين پس همه چيز جهان تكراريست                                           جز مهرباني اميدوارم تمام زندگيت سر شار از محبت و مهرباني و عشق باشد. عزيز دلم تولد يك سالگيت مبارك ..صد ساله شي.. ♥♥ اينم كارت تولدت ازش عكس گرفتم كه هميشه داشته باشيش: البته من مد نظرم اين بود كه يه صفحه كامل عكست باشه متن صفحه اي د...
8 دی 1392