مهيارمهيار، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

مهيار دليل خوشبختي مامان و بابا

مهيار لالايي ميخونه

امروز تو آشپزخونه مشغول بودم كه ديدم صداي مهيار مياد نگاه كردم ديديم دراز كشيده تا اومدم گوش بدم صداش قطع شد !! داشتم با خودم فكر مي كردم كه امروز خوب نخوابيده خسته است كه دراز كشيده وگرنه مهيار محاله كه اينجوري دراز بكشه يكدفعه بازم صداشو شنيدم، دوباره شروع كرد حرف زدن گوشامو تيز كردم ديدم داشت بريده بريده كلماتي رو  مي گفت: بابا جي (بابا حاجي) ....... بخوابه...... بابا تي ( بابا مهدي ) ........ بخوابه..... ماما زرا ( مامان زهرا).......... بخوابه..... با تعجب وباخوشحالي دويدم رفتم دوربينو بيارم كه ازش فيلم بگيرم ولي ديگه آقا مهيار از ماجرا بو برده بود و ديگه يك كلمه هم نگفت كه نگفت   ...
30 شهريور 1392

واكسن 18 ماهگي

مهيار بعد از واكسن 18 ماهگي البته با دو روز تأخير: عزيز دلم خيلي اذيت شدي و تب كردي، اين آخرين واكسن خيلي سخت بود ولي ديگه از واكسنا راحت شديم هووووورررراا، اين هورارو هم تازه ياد گرفتي و به هر مناسبت تكرارش مي كني ، الان ديگه حروف انگليسي رو كامل تشخيص ميدي. كامل اعضاي بدنو ميشناسي و به اسم ميگي،اسم 13 حيوون رو بلدي و كارا و صداهاشونو ميگي، وقتي كارت شكل مورچه رو نشونت ميدم با ناز ميگي مورچه و منتظر مني كه تشويقت كنم از همه شيرين تر كه من خيلي دوسش دارم اينه كه وقتي ميگم مورچه چيكار ميكنه؟ دستاي كوچيك و قشنگتو ميذاري رو زمين و انگشتاتو تكون ميدي و مثلا" راه ميري .... الهي بگردم با اون خوابيدنت. لالا لالا گل پونه  &nbs...
19 شهريور 1392

مهيار خونه بند نميشه

مهيار تا از خواب بيدار ميشه ميپره تو تراس ، توري در تراس رو هم كه آقا لطف فرمودن پاره كردن كه اگه توري رو زده  بوديم راحت تر تردد بفرمايند. و جديدا" هم كه  اگه اجازه بده ازش عكس بگيريم حتما" بايد دوربين رو هم تا يك ساعت زيرورو كنه يعني آدمو از عكس گرفتن پشيمون ميكنه، فقط اجازه ميده 1 يا 2 عكس بگيري سومي ديگه مياد كه دوربينو بگيره اينم صحنه پريدن سمت دوربين: با عمو امين وخاله معصومه رفتيم پارك جنگلي ( هوا هم خيلي گرم بود شما هم حسابي آب بازي كردين) امشب هم كيك درست كردم تولد بابا بود عمه اينا هم اومدن خونمون. ...
14 تير 1392

علاقه مهيار به پارك

علاقه مهيار جون به پارك بعد از  اون اتفاق بد شديدتر شده و ماهم به هر بهانه بارو بنديل ميبنديم ميريم، امشبم بابا حاجينارو برديم و رفتيم پارك خوش گذشت. اينم عكساي مهيار تو پارك بعضي اوقات خوب حرف گوش كن ميشي ها الهي مامان فدات.   ...
24 خرداد 1392

اتفاق بد

پسرم، دردونم!! عزيزم امروز مامان مرد و زنده شد داشتي تو اتاق با دختر عمه بازي مي كردي كه سرت خورد به لبه ي تخت بالاي ابروت زخم شد برديمت بيمارستان زنگ زديم بابا اومد ، آخ كه يادم مي افته  مي ميرم، اون صورت ماهت پر خون بود .. 5 تا بخيه خورد . پسرم منو ببخش كه بيشتر مراقبت نبودم، از ظهر همش دلشوره داشتم وقتي رفتيد تو اتاق چند بار اومدم بهتون سر زدم ديدم داريد بازي مي كنيد رفتم، سري آخر كه داشتم مي اومدم ديگه تا من رسيدم سرت خورده بود..... الهي مامان فدات كه چقدر تو بيمارستانم اذيت شدي همش گريه مي كردي و مي گفتي:"بابا ددر" نميذاشتي بخيه بزنن سه نفري گرفته بودن كه بتونن بخيه بزنن و شماهم كه نمي ايستادي. تو راه خونه اينقد خسته بودي كه ...
18 خرداد 1392

سفر به كرمانشاه

مجبور شديم به خاطر اينكه تو هتل مهيار سمت جا كفشي و در اتاق نره تخت و مبل و همه رو بذاريم جلو راه اينجاهم ديگه ديد نميتونه بره رفته نشسته اونجا احتمالا" دنبال راه چاره مي گرده... يا سوراخي كه بتونه بره مكان مورد نظر. ماشين سواري خوش مي گذره آقا مهيار؟ مهيار و مامان بابا  غار قوري قلعه ...
30 فروردين 1392

پارك جنگلي

 به خاطر اينكه مهيار خيلي سيزده به در بهش خوش گذشت ما جمعه دعوت خاله جوون رو هم قبول كرديم و رفتيم پارك جنگلي كه خيلي هم زيبا شده بود. مهيار و دختر دايي ترنم ...
16 فروردين 1392

عيد نوروز 92

ما مجبور شديم هفت سينو در ارتفاع بالا بچينيم چون آقا مهيار خيلي علاقه به خرابكاري دارن مهيار به عيدديدني مي رود... عيدت مبارك... مهيار و پسر عموش امير حسين كلي به مهيار خوش گذشت آخه گل پسر عاشق مهموني بازيه خونه عمو امين هم كه نگو تنگ ماهيشون وسط بود يعني خاله معصومه براش گذاشتش و پارچه انداخت زيرش كه آقا مهيار راحت باشن و با ماهيا بازي كرد و اينقد سماجت كرد كه ماهي رو چند بار گرفت تو دستش، عمو امين و بابا مهدي هم ازش فيلم گرفتن. بعد هم كه بابا كلي خوشحال ترمون كرد و ما رو برد بام اينم عكساي بام: ...
1 فروردين 1392

عيد نوروز 91

امروز 91/1/1روز عيد شما 13 روزه شديد با لباس عيدتون(كه البته يه خورده پوستتو تيره كرده بود و يه كمم زردي داشتي كه مزيد بر علت شده بود)  اولين عيد ديدني بود خونه بابا حاجي، بعدم راهي خونه آقا جون شديم و يك پلاك طلاي "وان يكاد" عيدي گرفتي .....عيييييييييييييييييييييييدت مبارك فسقلي من............................ بعد از ديد و بازديد روز اول عيد شب وقتي كه بر گشتيم خونه ........... چه خوابي....... لالا لا لا گل پونه    مهيار جونم نگير بونه لالا لا لا گل نرگس   نبينم داغ تو   هرگز ..............................................   ...
1 فروردين 1391