مهيارمهيار، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره

مهيار دليل خوشبختي مامان و بابا

بزرگترين تمناي ما از خدا مي تواند

كوچكترين معجزه اش باشد،

خدا را به بزرگيش قسم دادم زندگيت را معجزه باران كند...........

♥♥♥♥♥

عیدت مبارک

  کودک من ، بهار من، مایه ی افتخار من، عیدت مبارک کودک مهربان من، بلبل خوش زبان من ، عیدت مبارک ای گل خوبروی من، طوطی قصه گوی من، عیدت مبارک کودک من ، امید من ، بخت خوش سفید من، عیدت مبارک     تو عید دیدنی ها هم که اینقدر مهیار جونم خسته میشد که سر میز غذا خوابش می گرفت سیزده به در هم که دیگه نگو اینقدر بهش خوش گذشت حسابی با بچه های دایی ها و خاله حسابی بازی کردن طفلی بچه ام وقت نداشت ناهار بخوره آخه بازی با بچه ها تمام وقتشو پر کرده بود ...
13 فروردين 1394

تولد سه سالگی

امسال مهیار خودش تولد خواست و من هم با کمال میل قبول کردم و با تمام بدو بدو ها و کارهای زیاد آخر سالی یه جشن کوچیک براش گرفتیم و خوشحالم که کلی بهش خوش گذشت و با بچه ها حسابی بازی و شادی کردن و رقصیدن باهم. اینم چند تا از عکسهای تولد مهیار : 5   ...
24 اسفند 1393

خونه تکونی

این روزها از بس که مهیار منو مشغول تمیزی و دستمال به دست میبینه حسابی همکاری میکنه و سریع دستمال و شیشه شو می آره و کمک.....خودتون ببینید الهی فدات بشه مامان که چه با دقت تمیز میکنه و چه تلاشی هم میکنه....   ...
19 اسفند 1393

نامه ای به عزیزم♥عشق♥

پسرخوبم برای تو می نویسم میدونم ک 1روزی عاشق میشی.. میای وایمیستی جلوی من  واز دخترکی میگی که دوسش داری.. این لحظه اصلا عجیب نیست وتو ناگزیری از عشق... ♡که تو حاصل عشقی♡عزیزدلم؛ یه وقتایی زن بی حوصلست روزایی ک بهونه میگیره وقتی اسمتوصدامیکنه وتو به جای جانم همیشگی میگی"بله" و اون میزنه زیر گریه زن هاموجودات عجیبی هستند پسرم موجوداتی ک میتونی بامحبت آرومشون کنی ویابا بی توجهیت از پادرش بیاری.. باید یاد بگیری ک نازش رو بکشی عزیزم پسرمغرور و دوست داشتنیه من، شاید ناز کشیدن کارمسخره ای بنظربرسه اما زن ها به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستند ک نازشون خریدار داره... این نی...
13 آذر 1393

سفر 28 ساعته

تو این دو سال و نیمی که مهیار به دنیا اومده یه همچین سفری نرفتم. قبلاً بدون هیچ دغدغه میرفتم ولی الان با وجود مهیار خیلی نگران بودم مهیار با بابا مهدی تنها بود و منم همش تماس تلفنی داشتم و از حالشون باخبر میشدم تا کارم که تمام شد با اولین اتوبوس خودمو رسوندم ساعت سه صبح رسیدم  ،مهیار خواب بود و من از دست و پا وسروصورت  شروع کردم بوسیدنو سیر نشدم . صبح که از خواب بیدار  شد پرید بغلمو کلی ماچ وبوس و بغل ...تا عصر انگار این دلتنگی برطرف نشد. خوشبختانه پدر و پسر خوب باهم کنار اومده بودن و فقط مهیار شب اول یه خورده همش از خواب بیدار شد بوده که بابا مهدی مجبور بوده کنارش باشه تا بخوابه . چند تا عکس از شیطنتهای مهیار توپارک و تو ...
20 شهريور 1393

آینه و دیوار صورتی

مشغول آشپزی بودم که دیدم مهیارمشکوک ساکته. سریع و سیر خودمو رسوندم تو اتاق خواب خودمون که چشمتون روز بد نبینه به چه صحنه ای برخوردم . بله آقا مهیار  دیوار و آینه رو با رژلب من حسابی نقاشی کرده بود . آینه رو شب قبل به خاطر شیطنتهای مهیار از رو دراورش ورداشتیم چون در آستانه شکستن بودآخه قبلا یه دو سه باری از خجالت آینه ها در اومده بود و شکسته بودشون وحالا هم که دفتر نقاشی جدیدش شده اونم با چه مداد رنگی! منم که نتونستم از دیوار و دست و صورت خودش عکس بگیرم چون گوشی ازم ميخواست. ...
14 شهريور 1393

فرهنگ کلمات مهیار ۲

الان مهیار خیلی خوب حرف میزنه و جواب میده و لی گاهی بعضی کلمات رو خوب نميتونه ادا کنه مثل لازانی:لازانیا ورفر:فرنی تیاط:حیاط پلتی:پلنگ صورتی چاق:قاچ  
10 شهريور 1393