مهيارمهيار، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

مهيار دليل خوشبختي مامان و بابا

آش دندوني

بعد از مرحله سخت واكسن 6 ماهگي نوبت آش دوندوني شده. جمعه 91/7/7  مهيار خونه آقا جون براي آش دندوني كه خاله ها كلي زحمت افتادن دستشون درد نكنه: ...
5 دی 1392

بعد از سفر

91/6/25 خيلي خسته بودي بغل بابا حاجي خوابت گرفت..انگار خونه خودمون كه اومديم آرامش گرفتي بعد از مسافرت حمام چسبيد.... اوخيش.... واكسن 6 ماهگي رو فردا(91/6/26) با 8 روز تأخير ميخواي بزني چون ميخواستي بري مسافرت اجازه دادن كه بعد از سفر بزني...بازم استرس واكسنتو دارم اي خدا جوون مهيار زودتر بشه 18 ماهش واكسناش تموم شه ...
3 دی 1392

ايرانگرد 6 ماهه:

دقيقا" مهيار 17 شهريور 91 شش ماهه شده بود كه هم زمان با مسافرت يك هفته اي به شمال ، اردبيل ،سرعين و....شد. جمعه 17 شهريور ساعت 2 بعد از ظهر مسافر كو چولوي ما راهي اولين سفر عمرش شد. اول راهي خونه دايي شد تا به اتفاق خانواده دايي و ترنم خانم سفر شمالو شروع كنه.. سد امير كبير ايستاديم آقا مهيار لا لا تشريف داشتن.. دريا كنار تالاب انزلي مهيار بغل بابا جونش تو قايق گردنه حيران زنجان مهيار در راه بازگشت بعد از يك شب سخت كه آقا مهيار خيلي هم بد اخلاقي كرد.البته قبل از سفردندوناي آقا مهيار تقريبا دوتاي جلوش سفيدياش زده بود بيرون يعني بد اخلاقي مال دندون بود.. اوخي كه چقدر اذيت شدي الهي فداش... مباركت باشه دليل خوشبختي دن...
3 دی 1392

يك شب مهمون خونه عمو امين

اون شب كلي عمو امين و خاله معصومه خندوندنت و ازت عكس گرفتن خيلي بهت خوش گذشت بعدهم كه ظرف ميوه رو گذاشتن جلوي شما بلكه به هواي ميوه ها يه خورده شما بياي جلو و كلي تشويق وهورا و..... ...
30 آذر 1392

خواب

آخ كه يادم ميوفته كه چه ماجراها ما داشتيم با خوابوندن آقا مهيار يعني به معناي واقعي اشكمونو در ميورد ...
29 آذر 1392

پيك نيك با مهيار

آقا مهيار حتما" بايد تو يه ملحفه اي يا پتويي چيزي ميخوابيد!!!! اينقد من و بابا تكونش ميداديم و لالايي ميخونديم كه ديگه از نفس مي افتاديم تا شايد جناب مهيار خان پلك هاي نازنينشو بياره پايين و لا لا بفرمايند. اينم مدرك: ( چه پيك نيكي رفته بوديم ما) ...
29 آذر 1392

غم وشادي....

24/خرداد/ 91 چهارشنبه... خواب مهيار بعد از يك روز سخت ((سه ماه و ده روزت بود.)) امروز خيلي نگران بودم و استرس داشتم چون مبخواستيم ببريمت مطب دكترو يه كار اجباري رو تمومش كنيم،خيلي برام سخت بود چقدر جيغ زدي و گريه كردي  پوشكتو هم كه سر تخت در اوردن حسابي از خجالت دكتر دراومدي و ابرو ريزي كردي ....... وااااااي تو صورت آقاي دكتر من داخل نرفتم تو اتاق انتظار موندم با عمه و مامان بزرگت ولي صداي گريه و جيغات اشكمو در اورد بابا وبابا حاجي بردنت من واقعا" تحمل نداشتم.حالا خوشحالم كه بالاخره تمام شد و راحت شديم. ...
27 آذر 1392