سفر 28 ساعته
تو این دو سال و نیمی که مهیار به دنیا اومده یه همچین سفری نرفتم. قبلاً بدون هیچ دغدغه میرفتم ولی الان با وجود مهیار خیلی نگران بودم مهیار با بابا مهدی تنها بود و منم همش تماس تلفنی داشتم و از حالشون باخبر میشدم تا کارم که تمام شد با اولین اتوبوس خودمو رسوندم ساعت سه صبح رسیدم ،مهیار خواب بود و من از دست و پا وسروصورت شروع کردم بوسیدنو سیر نشدم . صبح که از خواب بیدار شد پرید بغلمو کلی ماچ وبوس و بغل ...تا عصر انگار این دلتنگی برطرف نشد.
خوشبختانه پدر و پسر خوب باهم کنار اومده بودن و فقط مهیار شب اول یه خورده همش از خواب بیدار شد بوده که بابا مهدی مجبور بوده کنارش باشه تا بخوابه .
چند تا عکس از شیطنتهای مهیار توپارک و تو سالن دوست بابا مهدی که تو سفر هر وقت دلم تنگ شده بود میدیدم:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی