آقا مهيار دوباره فيلش ياد هندوستان مي كنه
الان 5 روزي ميشه كه مهيار ديگه كلا" شير نميخوره، يه كم بهانه گير شده و زود گريه مي افته الهي مامان فداش كه وقتي يادم مي افته اشك تو چشام جمع مي شه ، چه ميشه كرد بايد اين مراحل طي بشه ميگن يه مدت اينجوريه بعد خوب ميشه!نميدونم خداكنه زود تر خوب بشه.
روز اول كه ديگه كامل شيرو قطعش كردم خيلي اذيت شد ..تا در خواست شير مي كرد ميگفتم اوف شده، زخم شده و درد ميكنه.... صبرزرد زدم روي سينه و روشو هم چسب زدم وقتي ديد اول ميگفت بازش كن بعد يه كم مكث كرد و گفت ببندش. خلاصه موقتي منصرف شد ولي تا شب كلي خواست و بازهم همون ماجرا...
خوشبختانه كار به اونجا نكشيد كه ازش بخوره چون صبر زرد خيلي تلخ و بد مزه است ، منم دلم نمي خواست مزه كنه و دهنش بد مزه شه(آخه ميگن از لحاظ روانشناسي هم تلخ كردن يا تند كردن سينه زياد خوب نيست!)
و اما امروز آقا مهيار وقتي داشتم مي بردمش بذارمش خونه خاله اش كه برم مدرسه بعد 5 روز دوباره فيلش ياد هندوستان كرد و دوباره به قول خودش "به" مي خواست آخه مهيار به شير مي گه: "به" فكرشو كنين من اون لحظه چه حالي شدم..
برگشتن از خونه خاله رسيدم دم در خونه مون پياده شدم كه درو باز كنم ماشينو ببرم داخل كه ديدم مهيار تو صندلي ماشينش خوابش گرفته و ازش عكس گرفتم: