24/خرداد/ 91 چهارشنبه... خواب مهيار بعد از يك روز سخت ((سه ماه و ده روزت بود.)) امروز خيلي نگران بودم و استرس داشتم چون مبخواستيم ببريمت مطب دكترو يه كار اجباري رو تمومش كنيم،خيلي برام سخت بود چقدر جيغ زدي و گريه كردي پوشكتو هم كه سر تخت در اوردن حسابي از خجالت دكتر دراومدي و ابرو ريزي كردي ....... وااااااي تو صورت آقاي دكتر من داخل نرفتم تو اتاق انتظار موندم با عمه و مامان بزرگت ولي صداي گريه و جيغات اشكمو در اورد بابا وبابا حاجي بردنت من واقعا" تحمل نداشتم.حالا خوشحالم كه بالاخره تمام شد و راحت شديم. ...