سوت زدن
امروز داشتم اتاقارو مرتب مي كردم كه صداي سوت زدن شنيدم!
داشتم فكر مي كردم مهدي اينجوري سوت نميزنه و چرا اصلآ بايد سوت بزنه! كه صداشو شنيدم كه با حالتي متعجب پرسيد: تويي؟
واااااااي قربونش برم مهيار عزيزدلم.. باباشم فكر كرده بود منمبا كلي ذوق رفتم طرف مهيار و گفتم برا مامان سوت بزن و اونم برام سوت زد..
(دليل خوشبختيم به معناي واقعي سوت زدي ها سوت زدنو ياد گرفتي ... !!! ) كلي بغلش كردم و بوسيدمش اونم فهميده بود من خوشحال شدم هي تكرار ميكرد ،چند روز پيش كه پيش بابا بزرگش بود و براش سوت ميزد با كلي دقت نگاش ميكرد و بابابزرگشم چون مهيار خوشش ميومد بهش مي گفت اينجوري و براش سوت ميزد و نتيجه شو امروز ديديمو شنيديم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی