دكتر بابا
ديروز بابا نوبت چشم پزشك داشت ، ما هم شال و كلاه كرديم و راه افتاديم چونكه زود رسيديم نزديكاي مطب ماشينو تو يه پاركينگ پارك كرديم و اومديم تو پارك نزديك مطب يك ساعتي سه نفري نشستيم و مهيار حسابي بازي كرد و كلي به كلاغ ها غذا داد و داديم و حسابي خوشحالي كرد و تند تند براشون غذا مي ريخت و مي گفت:( بخوربخور ..) كلي كلاغ دور خودمون جمع كرده بوديم و مهيارم حسابي بازي كرد و يه گربه ملوس هم به جمع اضافه شد و اونم غذا خواست!
كلي هم بابا مهدي و من از بازي مهيار با اوناعكس و فيلم گرفتيم ومهيار هم كه هيجان ما رو ديده بود براي عكس گرفتن اونم سوييچ ماشينو گرفت و تو خيالش داشت باهاش از كلاغ ها عكس مي گرفت و با شيرين زبوني مي گفت:( چيك! آه قشنگ شد ..)الهي بگردم من كه عاشق اين حركتتم.
"البته عكسها رو بعدا حتما ميذارم چون به دليل مشكل pc در حال حاضرامكانش نيست"
بعداز كلاغ بازي بابا رفت دكتر و من ومهيار هم يه كم پياده روي كرديم (البته با وعده دادن به مهيار كه داريم ميريم تاب و سرسره بازي كنيم وگرنه مهيار يه قدم هم جلو نميومد!وگاهي هم مجبورم مي كرد بغلش كنم)وقتي هم رسيديم به سرسره وتاب كلي شادي كرد وحسابي مشغول شد ودوست هم پيدا كردمهيار يك ساعتي بازي كرد و بابا زنگ زد گفت دكتر گفته كه بايد پسرت هم معاينه بشه( چون بابا مهدي چشمش آستيگماته دكتر گفته بود ممكنه ارثي به بچه هم برسه) حالم كلي به هم ريخت و نمي دونم با چه سرعتي ماشين گرفتم و سريع خودمو رسوندم مطب و چقدر تو مسير دعا كردم كه مهيار چشمش مشكلي نداشته باشه.
القصه با تمام نگرانيها و دويدنها سمت مطب و .... نوبت معاينه چشمش كه رسيد يه جيغ و داد وهواري راه انداخت كه نگو و اصلا اجازه نداد آقاي دكتر با دستگاه چشمشو معاينه كنه منشي و من و بابا و دكتر هيچ كدوم نتونستيم حريفش بشيم و آقاي دكتر فقط يه نگاه سطحي كردن و فرمودن كه ظاهرا" مشكل تنبلي و.. ندارن.
و قرار شد يه خورده كه بزركتر شد با آمادگي ببريمش تا دكتربتونه كلي معاينش كنه ولي تا چند ماه ديگه من ميميرم از دلشوره،تصميم گرفتيم اگه شد زودتر از زماني كه دكتر گفته ببريمش.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی