مهيارمهيار، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

مهيار دليل خوشبختي مامان و بابا

سوأل..

1393/2/18 2:41
نویسنده : مامان
653 بازدید
اشتراک گذاری

كلي سوأل دارم خدمتتون؟؟؟

اينكه شما ميريد مهموني با وروجكتون چيكار مي كنين؟

ميريد خريد چطور؟

پاساژ گردي و ديدن ويترينا و بازار و.... مي تونيد بريد؟

اصلا" مي تونيد كنار همسر تون بشينيد و 5 دقيقه با آرامش با هم صحبت كنيد؟

ما كه احوالاتمون ديدنيه با اين آقاي شيطون مهموني كه ميريم اصلا" نمي فهميم چي مي گيم، چي مي خوريم يا چه بحثي پيش مياد. همش يا در حال جابه جا كردن وسايل هستيم كه آقا مهيار نزنه يه وقت چيزي بشكنه ، يا بدو بدو دنبالش كه اينجا نرو بشين و..... حالا تصور كنين كه اگه چند دقيقه بشينيم چي ميشه ؟يا داره تو كابينتاي صاحب خونه رو زير و رو مي كنه يا اتاقا و كمدا رو و ماهم هي بايد عرق بريزيم و بگيم ببخشيد.

خريد كه هيچي ديگه اصلا" با وجود مهيار خريد تعطيل، طفلكي بابا مهدي!دو روز پشت سر هم رفتيم خيابون كه لباس بخره نتونست. كلا" ما هر جا مي خواستيم بريم مهيار برعكسشو مي رفت ما راست مهيار چپ، ما چپ مهيار راست..خوب باز فكرشو كنين ما دست خالي بر مي گرديم خونه.

و خدا نكنه كه من و آقاي همسر فاصله مون كمتر از نيم متر بشه و بخوايم يه خورده صحبت كنيم.. سريع و سير خودشو ميرسونه مبادا اين وسط جاش خالي باشه و سريع فضاي خالي رو پر مي كنه.

جمعه گذشته برديمش آتليه تا چند تا عكس بگيريم ووااااي ماجرا داشتيم با مهيار كه بيا وببين سه بار اورديمش داخل اتاق كه عكسشو بگيريم مهيار در و باز مي كرد وفرار تو خيابون! بعد  راضي كه شد بياد تو آتليه تازه كار ما دراومد اين طرف و اونطرفش من و باباش نشستيم و هر كاري به ذهنمون مي رسيد انجام داديم تا مهيار اجازه بده آقاي عكاس ازش عكس بگيره آقاي عكاس طفلي هم هر چي صدا و سوت و شكلك بلد بود از خودش درآورد تا مهيار بخنده و وايسه تا عكس بگيره يعني قيافه ما سه نفر تو آتليه ديدني بود و آقاي عكاس هم كه تمام سر وصورتش خيس عرق بود. بعد كه كار ما تمام شد مهيار تازه از وسيله هاي باز ي تو آتليه خوشش اومده بود و بيرون نمي يومد و مي خواسته سرسره بازي كنه. ماهم به هر كلكي اورديمش بيرون و برديمش شهر بازي تا 10 شب شهر بازي بود و حسابي بازي كرد.

و بگم از كار جديدش كه تو خونه خودمون و هر جا كه ميريم تا چشم ما رو دور ميبينه در و باز ميكنه و بدو تو كوچه و خيابون! اين يكي ديگه شوخي بردار نبود و بابا مهدي اومد روي در حياطمون يه سنسور نصب كرد و يه چراغ توي پاگرد بين آشپزخونه و پذيرايي گذاشت كه به محض اينكه در باز ميشه سنسوره فعال ميشه و چراغ توي راه پله و پاگرد روشن ميشه كه اگه من توي آشپزخونه مشغول باشم متوجه بشم كه "آقاي از خونه فراري" بازم در رفته..و واقعا" آقاي همسر زحمت كشيدن دستش درد نكنه چند روز وقتشو گرفت و به محض اينكه از سر كار ميومد چند ساعتي مشغولش بود.

 

ولى با تمام اين کاراش عاشقشم, وقتى يادم مى ياد دو سال پيش .نميتونست هيچ کارى انجام بده فقط يا گريه مى کرد يا شير ميخوردو مقايسه مى کنم با الانش واقعا خداروشاکرم وسپاسگذار که نعمت داشتن يه بچه سالمو بهمون داد.>

 

پسندها (2)

نظرات (4)

الهه
24 اردیبهشت 93 21:10
آی به قربونت گفتی و کردی کبابم! the same story here! ما هم همین بساط رو عینا داریم سه شنبه بعد از صد سال آقای همسر خونه بود در حالی که شب ساعت یازده و نیم خوابیده بود از 7:30 بالاسرمون بپر بپر میکرد... چی بگم خواهر. خدا کنه زودتر بزرگتر و عاقلتر و کم اذیت تر بشن! ما هم یه نفسی بکشیم و البته خدا یک لحظه از نفسهامون رو بی نفسشون نکنه
مامان
پاسخ
آخ آخ امان از زود خوابيدن و كله سحر بيدار شدناشون آمممممممممييييييييييييين
آقاى همسر
28 اردیبهشت 93 13:58
خواهش ميکنم خانم همسر.قابلى نداشت
مامان
پاسخ
مامان
28 اردیبهشت 93 16:19
وااای ماهم همین ماجرا ها رو داریم
مامان
پاسخ
پس همه همينطورن
مامان الی و محیا بانو
12 خرداد 93 8:15
این متن ات رو الان خوندم.....خیلی بانمک بود...... با سنسور نصب کردنتون کلی حال کردم. آره بابا همه ی مشگلات توی معمونی وخیابون کاملا برام قابل درک و مفهمومه.....ماهم از این شرم رخسار توی مهمونی زیاد دیدیم.....
مامان
پاسخ
پس خوبه ديگه همه هم درديم, ايشالا که هيچوقت شرم رخسار نداشته باشید و باشيم